loading...

کارک نوشته‌ها

مغزنوشته‌های یک ذهن مریض

بازدید : 1121
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 1:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

کارک نوشته‌ها

..:: هوالرفیق ::..

- مطمئنی می‌خواهی این پسر را پیش عمه‌اش بگذاری؟ من تمام روز داشتم آن‌ها را نگاه می‌کردم... بدترین مشنگ‌هایی (Muggle) هستند که در زندگیم دیدم!
+ این‌ها تنها خانواده‌ای هستند که برایش باقی مانده...

شاید باورش سخت باشد که هنوز هم کسانی هستند که با هری آشنا نیستند، اما این یک واقعیت است.

کارک نوشته‌ها

توضیحات تصویر: مجموعه کتب هری پاتر، نوشته‌ی جی کی رولینگ
Harry Potter Book Series by J. K. Rowling

***

بهتر است همین اول بگویم که تعداد کتاب‌های داستانی (Fiction) که خواندم بسیار کم هستند و بیشترین حجم مطالعه‌ام بر روی کتاب‌های غیر داستانی (Non-Fiction) بوده است. اما برای اولین پست از مجموعه معرفی کتاب‌هایی که خواندم این یکی را انتخاب کردم چرا که خاطرات بی‌نظیری به آن پیوند خورده و خوب این حقیقت که این مجموعه رمان، اولین کتاب داستانی (Fiction) است که در زندگی‌ام خوانده‌ام در قشنگی این خاطرات پیوند خورده، بی‌تاثیر نبوده است.

داستان از آنجایی شروع می‌شود که اولین بار آرین 1مجموعه (Collection) سینمایی هشت‌گانه 2هری پاتر را بهم داد و گفت: «حتما نگاش کن!» قبل از آن اسمش را زیاد شنیده بودم و از خودش تنها چیزی که می‌دانستم این بود که عینک گردی دارد و یک جادوگر است.

من و امیر فیلم‌ها را بعد از ظهرها نگاه می‌کردیم چرا که با مادرمان قرار گذاشته بودیم هر وقت که از سر کار برمی‌گردد آن‌ را تماشا کنیمکه نامردی! نباشد. هر چه باشد او پایه همیشگی فیلم‌ها و سریال‌های جذابی است که دیده‌ایم. با این حال سه روز بیشتر طول نکشید که این مجموعه سینمایی (Collection) تمام شد.

اما خوب قرار نیست اینجا از فیلم‌ها بنویسم 3؛ این پست معرفی کتاب است. با این مقدمه می‌خواستم تازه شروع کنم:

این داستان دیدن فیلم‌ها مربوط به اواخر تیر ماه بود؛ یعنی وقتی که از همه چیز فارغ شده بودیم: امتحانات خرداد ماه و آزمون ورودی مدارس مختلف برای دبیرستان. تابستانی بود که داشتم وارد اول دبیرستان می‌شدم.

یکی از روزهای شهریور همان سال بود که مادر از سرکار برگشت و زنگ در را نزد. با کلید وارد شده بود؛ یعنی خیلی آرام و بی سر و صدا؛ از همان بی سر و صداهای همیشگی که بیشترین سر و صدا را ایجاد می‌کند.

یادم می‌آید که وارد اتاقم شد و یک کتاب خوش رنگ دستش بود؛ آن رنگ کرم 4دوست داشتنی...

- پس سلامت کو؟!

+ عه...! مامان کی اومدی؟! سلام...!

+ سلام به روی ماهت! 5، چون میدونم چقدر حال می‌کردی، برات این کتاب رو خریدم: "هری پاتر!" :)
این جلد اولش هست؛ بخون ببین دوست داری یا نه تا بقیه‌اش هم بگیریم.

فکر می‌کنم برای این که بیشتر بتوانیم با هم، «هم ذات پنداری» 6(و نه «هم زاد پنداری!») کنید بهتر است این واقعیت را بدانید:

«هیچ چیز در دنیا نمی‌تواند باعث شود که کامپیوترم را خاموش کنم و دیگر سراغش نروم، حتی مهم‌ترین و سرنوشت‌سازترین! امتحانات.»
اما هری پاتر این کار را کرد.

یعنی در اوج بی کاری تابستان و نداشتن هیچ کلاس یا دغدغه درسی، کامپیوترم را خاموش کرده بودم و حتی نمی‌خواستم بهش فکر کنم.

کارک نوشته‌ها

توضیحات تصویر: مجموعه کتاب‌های هری‌پاتر - نشر ققنوس - مترجم: خانم ویدا اسلامیه 7
کتاب‌های نسخه اصلی + جلد هشتم به اسم فرزند نفرین شده (سمت چپ)
کتاب «داستان‌های بیدل نقال» سمت (راست تصویر)

***

جلد اول را همان روز تا شب تمام کردم و گزارش دادم؛ جمله‌ی پدرم را اینجا می‌نویسم تا به یادگار بماند. همان طور که اخبار ساعت 22 را نگاه می‌کرد بهم گفت: « ای کاش درس‌هایت را هم همین طوری می‌خواندی!»

فکر می‌کنم به خاطر دیدن این شوق زیاد بود که فردایش دو جلد دیگرش را برایم خریدند. آن هم هر کدام یک روز زمان برد تا تمام شود؛ و بعد دو جلد دیگر... اما این‌ها هیچ کدام اهمیت ندارد؛ می‌خواهم کتاب پنجم این مجموعه یعنی «محفل ققنوس» را برایتان تعریف کنم.

بیشترین حجم را همین کتاب محفل ققنوس دارد، سه جلد است. روز ششم آن هفته، سه جلد کتاب را برایم خریدند و پدرم از هزینه‌هایی که آن هفته بابت این کتاب‌ها کرده بود کمی‌شاکی بود و من از شرط‌هایی که برایم گذاشته بود فهمیدم:

- بیشتر از 8 ساعت در روز حق نداری رمان بخوانی؛ باید ورزش کنی و درس هم بخوانی وگرنه دیگر از کتاب خریدن خبری نیست...
+ ولی آخه بابا، درس چی بخونم الان؟
- نمی‌دانم! همان درس‌های قبلی‌ات را مرور کن.

فکر کنم الان دیگر شما هم می‌توانید خنده‌های برادرم از اتاق بغل را به وضوح خودم بشنوید!

محفل ققنوس سه جلد بود، سه جلد هیجان‌انگیز که تحت هیچ شرایطی نمی‌شود آن را بست و کنار گذاشت. شب شد و من جلد اول را تمام کرده بودم، جلد دوم را شروع کردم که پدرم وارد اتاق شد.

«همین الان میگیری می‌خوابی وگرنه همه‌ی کتاب‌های هری‌پاترت را آتیش می‌زنم!»

و همه‌ی چراغ‌ها خاموش شد.

و من آن شب را بدون آن که احساس خستگی یا خواب آلودگی کنم، بدون حتی پلک زدن که مبادا صدای به هم خوردن پلک‌هایم پدر را از خواب بیدار کند با چراغ قوه جلد دوم را تقریبا تمام کردم! شاید برایتان سوال باشد حالا چرا چراغ قوه؟

جوابش خیلی ساده است: چون چراغ مطالعه نداشتم.

نمیدانم چطور میتوانید تصور کنید چراغ قوه‌‌‌ای را که روی سرم بستم و پتویی که کامل مرا پوشانده بود که نور چراغ قوه را مهار کند و کسی به بیدار بودنم شک نکند.

صدای اذان صبح را شنیدم؛ می‌دانستم که این صدای دلنشین برای من زنگ خطر است. چراغ قوه را برگرداندم سر جایش و وانمود کردم که خوابیدم و به تنها چیزی که فکر می‌کردم این بود:

الان دامبلدور کجاست؟ چرا مسئولیت تجمع گروه ارتش دامبلدور را پذیرفت؟

کمی‌گذشت و صدای بیدار شدن اعضا بهم علامت می‌داد که الان باید چطور نقش بازی کنم:

اول یک خمیازه عمیق،

بعد مالیدن چشم‌ها،

پرسیدن این سوال که: «مگر ساعت چند است؟!» با چهره‌ای که تعجبی بی انتها را نشان میدهد.

و بعد گفتن: «اذان گفته‌اند دیگر؟»

و من، این آدم بی چشم و رو...

حدود 20 درصد جلد دوم و تمام جلد سوم را از اذان تا شب موقع خواب تمام کردم و این طور بود که سه جلد در دو روز تمام شد.

***

باید اعتراف کنم که کتاب ششم از این مجموعه یعنی شاهزاده دو رگه، به نظر منشاهکار خانم رولینگ در تمام این مجموعه هست.

رفتن دامبلدور از این جمع، آن هم به دست اسنیپ؛ پیدا شدن راز جان‌پیش‌ها (Horcrux) و آن همه ناامیدی و افشای حقیقت در یک کتاب جمع شده بود.

کارک نوشته‌ها

بعد از خواندن این کتاب تا چند روز دلم نمی‌خواست جلد بعد را شروع کنم. البته علت اصلی آن بود که دیگر جلد بعد را نخریدند!

از کتاب آخر یعنی یادگاران مرگ تنها یک جلد را برایم گرفته بودند و گفتند خیلی از درس خواندن فاصله گرفتی و هیچ تحرکی نداری و این برای تو خطرناک است. فعلا جلد آخر را نمی‌خریم تا هر وقت صلاح بدانیم!

این شد که 10 جلد از رمان را در 9 روز تابستان تمام کردم؛ جلد 11 را نخواندم و گذاشتم با خریدن آخرین جلد؛ کتاب هفتم را کامل بخوانم. جلد آخر را تولد آن سال در بهمن ماه برایم خریدند...

***

تنها شکایتم از کل این مجموعه قسمت آخر کتاب هست که هری زنده شد!

هر چند اتفاقی خوشاینده بود، بخصوص برای فن‌ها 8! (Fans) اما دلم گرفت که داستان اصلی خراب شد. هنوز هم اعتقاد دارم در داستان اصلی هری نباید زنده می‌شد و برای شکست ولدمورت این بهایی بود که باید پرداخته می‌شد.

در واقع، کتاب به صورت‌هالیوودی تمام شد. (فیلم هندی نشد اما درام هم نبود...)

نکته پایانی صحبت‌هایم آن که؛ در طول داستان یک سری کتاب‌هایی درون خود داستان توسط شخصیت‌ها خوانده می‌شود که خانم رولینگ آن‌ها را نیز به صورت جدا نوشته است. مثل کتاب «کوئیدیچ در گذر زمان» که در کتاب اول (هری‌پاتر و سنگ جادو) معرفی می‌شود و هری آن را زمانی که به عنوان یک جست‌و‌جوگر (Seeker) در تیم کوئیدیچ‌هاگوارتز وارد می‌شود می‌خواند. و یا کتاب «داستان‌های بیدل نقال» که نویسنده‌اش خود دامبلدور است در آخرین کتاب (هری‌پاتر و یادگاران مرگ)، به هرمیون 9داده می‌شود.

کارک نوشته‌ها

کتاب‌های اصلی را هم در دوران دانشگاه به همراه کتاب صوتی‌شان خواندم که تنها فایل کتاب‌ها را برایتان قرار می‌دهم. می‌توانید با یک سرچ کوچک خودتان کتاب صوتی با صدای گوینده مورد علاقه‌تان را دانلود کنید. (من با صدای آقای جیم دِیل (Jim Dale) گوش کردم.)

پی‌نوشت: منبع تمام عکس‌ها به غیر از عکس کتاب‌ها ( +)

پی‌نوشت 2: حالا چرا نُویل؟ :)

..::این پست همچنان در حال تکمیل است: تیکه‌هایی از متن کتاب به آن اضافه خواهد شد::..

------------------------------------------------------------------------------------

1: آرین رئوف، یک دوست قدیمی

2: رمان‌ها 7 گانه و سینمایی آن 8 گانه است.

3: شاید وقتی دیگر...!

4: شاید نیاز به یادآوری نباشد که مردها سه رنگ اصلی بیشتر نمی‌شناسند: سفید، سیاه، رنگی!

5: حتی تو نوشتن خاطرات هم خودم رو تحویل می‌گیرم. پناه بر خدا!

6: این که ذاتاً بپنداری و یا زاداً! پر واضح است دیگر؟

7: ویدا اسلامیه مترجم رسمی‌خانم رولینگ در ایران است.

8: طرفداران.

9: تلفظ و نوشتار درست آن «هِرماینی» است.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 6
  • بازدید کننده امروز : 4
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 7
  • بازدید ماه : 137
  • بازدید سال : 314
  • بازدید کلی : 34391
  • کدهای اختصاصی